گذشتهی ساده:
subsistedسومشخص مفرد:
subsistsوجه وصفی حال:
subsistingامرارمعاش کردن، روزگار گذراندن، زیست کردن، ماندن، گذران کردن، زندگی گذراندن، دوام آوردن
This town subsists mainly on exports.
این شهر عمدتاً ازطریق صادرات امرارمعاش میکند.
He learned to subsist on little food.
آموخت که با غذای کم دوام بیاورد.
در عقل گنجیدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
A round square does not subsist.
مربع گرد در عقل نمیگنجد.
The strange thing he did does not subsist.
کار عجیبی که انجام داد، در عقل نمیگنجد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «subsist» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/subsist