با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Subsist

səbˈsɪst səbˈsɪst
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    subsisted
  • سوم‌شخص مفرد:

    subsists
  • وجه وصفی حال:

    subsisting

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive formal
امرارمعاش کردن، روزگار گذراندن، زیست کردن، ماندن، گذران کردن، زندگی گذراندن، دوام آوردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- This town subsists mainly on exports.
- این شهر عمدتاً ازطریق صادرات امرارمعاش می‌کند.
- He learned to subsist on little food.
- آموخت که با غذای کم دوام بیاورد.
verb - intransitive
در عقل گنجیدن
- A round square does not subsist.
- مربع گرد در عقل نمی‌گنجد.
- The strange thing he did does not subsist.
- کار عجیبی که انجام داد، در عقل نمی‌گنجد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد subsist

  1. verb keep going, living
    Synonyms: barely exist, be, breathe, continue, eke out a living, eke out an existence, endure, exist, get along, get by, hang in, hang on, hang tough, just make it, last, live, make ends meet, make it, manage, move, remain, remain alive, ride out, scrape by, stay alive, stick it out, stick with it, survive, sustain

ارجاع به لغت subsist

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «subsist» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/subsist

لغات نزدیک subsist

پیشنهاد بهبود معانی