فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Quintessential

ˌkwɪntəˈsenʃl ˌkwɪntəˈsenʃl

شکل جمع:

quintessentials

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective formal

نمونه، ناب، اصلی، بنیادی، مهم

The quaint little town exuded a quintessential charm that captivated visitors.

شهر کوچک عجیب‌وغریب جذابیتی ناب داشت که بازدیدکنندگان را مجذوب خود می‌کرد.

Her elegant attire reflected the quintessential style of the 1920s.

لباس زیبای او، نمایان سبک اصلی دهه‌ی ۱۹۲۰ بود.

noun plural

عنصر اساسی، بهترین نمونه‌

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

The book captures the political and cultural quintessentials of its time period.

این کتاب عناصر اساسی سیاسی و فرهنگی دوره‌ی زمانی خود را به تصویر می‌کشد.

His style is the quintessential of classic elegance.

سبک او بهترین نمونه‌ از زیبایی کلاسیک است.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد quintessential

  1. adjective having the nature of, constituting, or serving as a type
    Synonyms:
    typical representative classic classical model ideal archetypal archetype prototypical paradigmatic prototypic prototypal typic archetypical ultimate

ارجاع به لغت quintessential

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «quintessential» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/quintessential

لغات نزدیک quintessential

پیشنهاد بهبود معانی