شکل جمع:
quintessentialsنمونه، ناب، اصلی، بنیادی، مهم
The quaint little town exuded a quintessential charm that captivated visitors.
شهر کوچک عجیبوغریب جذابیتی ناب داشت که بازدیدکنندگان را مجذوب خود میکرد.
Her elegant attire reflected the quintessential style of the 1920s.
لباس زیبای او، نمایان سبک اصلی دههی ۱۹۲۰ بود.
عنصر اساسی، بهترین نمونه
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The book captures the political and cultural quintessentials of its time period.
این کتاب عناصر اساسی سیاسی و فرهنگی دورهی زمانی خود را به تصویر میکشد.
His style is the quintessential of classic elegance.
سبک او بهترین نمونه از زیبایی کلاسیک است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «quintessential» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/quintessential