فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Wisp

wɪsp wɪsp
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun verb - transitive verb - intransitive
    دسته، مشت، بقچه کوچک (از کاهو علوفه)، حلقه، بسته، بقچه‌بندی، جاروی کوچک، گردگیر، تمیز کردن، جاروی کردن، (کاغذ و غیره را) به‌صورت حلقه درآوردن
    • - a wisp of straw
    • - یک مشت کاه
    • - a wisp of smoke
    • - یک باریکه از دود
    • - a wisp of an old lady
    • - پیرزنی همچون پر کاه
    • - a wisp of a smile
    • - لبخند خفیف
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد wisp

  1. noun strand
    Synonyms: bit, lock, piece, shock, shred, snippet, string, thread, tuft, twist

ارجاع به لغت wisp

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «wisp» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/wisp

لغات نزدیک wisp

پیشنهاد بهبود معانی