فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Wisp

wɪsp wɪsp

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive

دسته، مشت، بقچه کوچک (از کاهو علوفه)، حلقه، بسته، بقچه‌بندی، جاروی کوچک، گردگیر، تمیز کردن، جاروی کردن، (کاغذ و غیره را) به‌صورت حلقه درآوردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

a wisp of straw

یک مشت کاه

a wisp of smoke

یک باریکه از دود

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a wisp of an old lady

پیرزنی همچون پر کاه

a wisp of a smile

لبخند خفیف

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد wisp

  1. noun strand
    Synonyms:
    piece bit string thread shred snippet tuft lock twist shock

ارجاع به لغت wisp

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «wisp» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/wisp

لغات نزدیک wisp

پیشنهاد بهبود معانی