صفت تفضیلی:
more lividصفت عالی:
most lividخشمگین، غضبناک، عصبانی
He was absolutely livid when he discovered his wallet had been stolen.
زمانی که متوجه شد کیف پولش دزدیده شده است کاملاً خشمگین بود.
The customer grew increasingly livid as they waited for their food order.
وقتی مشتری منتظر سفارش غذای خود بود، به شدت عصبانی شد.
کبود، کوفته
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
She had livid face because of anger.
از شدت خشم صورتش کبود شد.
Her livid bruise was a painful reminder of the accident.
کبودی شدید او یادآوری دردناکی از تصادف بود.
رنگپریده، رنگورورفته، بیحال
Her livid face indicated that she was feeling unwell.
چهرهی رنگپریدهی او نشان میداد که حالش خوب نیست.
Her livid eyes glared at him.
چشمان بیحالش به او خیره شد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «livid» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/livid