گذشتهی ساده:
nickedشکل سوم:
nickedسومشخص مفرد:
nicksوجه وصفی حال:
nickingشکل جمع:
nicksشکستگی، شکاف، دندانه،، خراش، بریدگی، خط، چاک، (چینی و شیشه) پریدگی، لب پریدگی، (فلز) تورفتگی، قری
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط
The razor has a bad nick.
تیغ ریشتراشی دندانهی بدی دارد.
The cup had many nicks.
فنجان لبپریدگیهای زیادی داشت.
لب پریده کردن، توانداختن، شکافدار کردن، خراش دادن، (چوب خط را) خط انداختن، دندانه دار کردن، چاکدار کردن، زخم سطحی ایجاد کردن، به طور سطحی اصابت کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
to nick a plate
بشقاب را لبپریدهکردن
to nick a stick of wood
چوب را خطدار کردن
The bullet nicked his leg.
گلوله بهطور سطحی به رانش اصابت کرد.
He nicked himself while shaving.
او موقع ریشتراشی صورت خود را کمی برید.
(انگلیس - خودمانی) دزدیدن، بالاکشیدن، بلند کردن، کش رفتن، گران فروختن، تقلب کردن، تیغ زدن
the shopkeeper who regularly nicked his elderly customers
مغازهداری که پیوسته مشتریان سالخوردهی خود را تیغ میزد
(انگلیس - خودمانی) زندان، هلفدانی
موقع بحرانی، سربزنگاه
in the nick of time
در زمان بحرانی
(بریتانیایی) (informal) وضعیت، شرایط
in good nick
در شرایطی خوب
تقلب کردن
حدس دقیق زدن، بموقع زدن یا گرفتن
(انگلیس - خودمانی) بازداشت کردن، توقیف کردن
درست بهموقع، سربزنگاه، سروقت، درست بههنگام
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «nick» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/nick