امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Topping

    ˈtɑːpɪŋ ˈtɒpɪŋ
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • گذشته‌ی ساده:

      topped

    • شکل سوم:

      topped

    • سوم‌شخص مفرد:

      tops

    • شکل جمع:

      toppings

    معنی

    noun adjective
    کاکل، طره گیسو، عمل هرس کردن، سرشاخه زنی، عالی، ممتاز، باشکوه، پرمدعا

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد topping

    1. verb place on or reach highest part
      Synonyms:
      climaxing culminating peaking crowning
      Antonyms:
      falling dropping lowering descending
    1. verb be the culminating event
      Synonyms:
      exceeding surpassing passing excelling bettering beating outdoing dominating leading heading capping crowning besting transcending surmounting overrunning overtopping outstripping outmatching creaming covering tipping ace corking peaking overstepping toying priming pruning
      Antonyms:
      approaching losing approximating
    1. verb to apply topping
      Synonyms:
      covering coating capping clothing screening cloaking dyeing reinforcing crowning
    1. verb pass by, over, or under without making contact
      Synonyms:
      clearing trimming pruning shearing pinching truncating decapitating amputating
      Antonyms:
      adding replacing
    1. verb be ahead of others; be the first
      Synonyms:
      leading
    1. adjective excellent; best possible
      Synonyms:
      top-flight top-hole
    1. noun
      Synonyms:
      sauce frosting garnish plunge meringue

    لغات هم‌خانواده topping

    • noun
      top, topping
    • verb - transitive
      top

    ارجاع به لغت topping

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «topping» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/topping

    لغات نزدیک topping

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دژرهی دکتردرحقوق دگردیسگر دگرسان پذیری دگرسان گرای دگرسوی کردن دگرش ناپذیر دگرشگر دگرش واکه دگرگونی ناپذیر دگرگونی گشتاور دیدگر سوی دیردرمان دیرپای دیرگزین دیرگشا دیریاز دیسدار شدن دیسلکسی دیسک ران دیماساندن دیوار بازدار دیوان کشور دیوانه و خنده آور دیوسیرتانه دیکسیونرنگار دیکلرر دیگرآنکه