ابرو، پیشانی، جبین، سیما
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
to wrinkle one's brow
پیشانی خود را چین انداختن، اخم کردن
He worked by the sweat of his brow.
با عرق جبین کار کرد.
The stone hit her near the eye, just below the brow.
سنگ به نزدیکی چشمش خورد، درست در زیر ابرو.
an angry brow
قیافهی خشمگین
A deer appeared over the brow of the hill.
آهویی بر نوک تپه ظاهر شد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «brow» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/brow