فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Brow

braʊ braʊ
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable
    ابرو، پیشانی، جبین، سیما
    • - to wrinkle one's brow
    • - پیشانی خود را چین انداختن، اخم کردن
    • - He worked by the sweat of his brow.
    • - با عرق جبین کار کرد.
    • - The stone hit her near the eye, just below the brow.
    • - سنگ به نزدیکی چشمش خورد، درست در زیر ابرو.
    • - an angry brow
    • - قیافه‌ی خشمگین
    • - A deer appeared over the brow of the hill.
    • - آهویی بر نوک تپه ظاهر شد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد brow

  1. noun forehead
    Synonyms: countenance, eyebrow, face, frons, front, mien, temple, top

ارجاع به لغت brow

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «brow» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/brow

لغات نزدیک brow

پیشنهاد بهبود معانی