فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Brow

braʊ braʊ

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable

ابرو، پیشانی، جبین، سیما

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

to wrinkle one's brow

پیشانی خود را چین انداختن، اخم کردن

He worked by the sweat of his brow.

با عرق جبین کار کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The stone hit her near the eye, just below the brow.

سنگ به نزدیکی چشمش خورد، درست در زیر ابرو.

an angry brow

قیافه‌ی خشمگین

A deer appeared over the brow of the hill.

آهویی بر نوک تپه ظاهر شد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد brow

  1. noun forehead
    Synonyms:
    face front temple top forehead mien countenance frons eyebrow

ارجاع به لغت brow

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «brow» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/brow

لغات نزدیک brow

پیشنهاد بهبود معانی