جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.
Fast Dictionary - فست دیکشنری
فهرست
فهرست
ورود یا ثبتنام
جستوجو
نرمافزارها
نرمافزار اندروید
اطلاعات بیشتر
نرمافزار iOS
اطلاعات بیشتر
راهنما
تماس با ما
دربارهی ما
لغات جستوجو شده
وبلاگ
معنی و نمونهجملهها
مترادف و متضاد
Jelly معنی
ˈdʒeli
ˈdʒeli
آخرین بهروزرسانی:
۱۲ بهمن ۱۴۰۱
Countable
Uncountable
Noun
غذا و آشپزی
دلمه، لرزانک، ماده لزج، جسم ژلاتینی
افعال مربوط به آشپزی در انگلیسی
- orange jelly
- ژلهی پرتقال
- The juice of cooked meat solidifies into a jelly.
- آب گوشت سفت شده و تبدیل به ژله میشود.
- They had beaten his head to a jelly with a hammer.
- سرش را با چکش لهولورده کرده بودند.
تبلیغات
(تبلیغات را حذف کنید)
مترادف و متضاد jelly
Noun
jam
Synonyms:
jell, extract, preserve, gelatin, pulp, mass, pectin
Noun
cream
Synonyms:
ointment, unction, balm, salve
لغات نزدیک jelly
-
jellaba
-
jellicoe
-
jellied
-
jellify
-
jello
- jelly
-
jelly bean
-
jelly roll
-
jellyfish
-
jellyroll
-
jelutong
دریافت فست دیکشنری از طریق اپاستور
دانلود مستقیم فست دیکشنری