فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Bosom

ˈbʊzm ˈbʊzm

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive

آغوش، سینه، بغل، بر، پیش سینه، با آغوش باز پذیرفتن،در آغوش حمل کردن، رازی را در سینه نهفتن، دارای پستان شدن (درمورد دختران)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

She had large bosoms.

پستان‌های بزرگی داشت.

She pressed the baby to her bosom.

نوزاد را بر سینه‌ی خود فشرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

to hold someone to ones' bosom

در آغوش گرفتن

in the bosom of his own family

در آغوش (کانون) خانواده‌ی خودش

the bosom of the sea

در دل دریا

a bosom friend

دوست صمیمی، دوست جون جونی

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bosom

  1. noun breast
    Synonyms:
    chest bust teats rib cage
  1. noun heart; core
    Synonyms:
    center core heart inside soul feelings emotions spirit affections sentiments conscience sympathies interior circle
    Antonyms:
    outside exteriority

Idioms

take someone to one's bosom

محبت کردن به، انس گرفتن به

ارجاع به لغت bosom

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bosom» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bosom

لغات نزدیک bosom

پیشنهاد بهبود معانی