با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Bosom

ˈbʊzm ˈbʊzm
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun verb - transitive
    آغوش، سینه، بغل، بر، پیش سینه، با آغوش باز پذیرفتن،در آغوش حمل کردن، رازی را در سینه نهفتن، دارای پستان شدن (درمورد دختران)
    • - She had large bosoms.
    • - پستان‌های بزرگی داشت.
    • - She pressed the baby to her bosom.
    • - نوزاد را بر سینه‌ی خود فشرد.
    • - to hold someone to ones' bosom
    • - در آغوش گرفتن
    • - in the bosom of his own family
    • - در آغوش (کانون) خانواده‌ی خودش
    • - the bosom of the sea
    • - در دل دریا
    • - a bosom friend
    • - دوست صمیمی، دوست جون جونی
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد bosom

  1. noun breast
    Synonyms: bust, chest, rib cage, teats
  2. noun heart; core
    Synonyms: affections, center, circle, conscience, emotions, feelings, inside, interior, sentiments, soul, spirit, sympathies
    Antonyms: exteriority, outside

Idioms

ارجاع به لغت bosom

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bosom» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bosom

لغات نزدیک bosom

پیشنهاد بهبود معانی