Medial

ˈmiːdiəl ˈmiːdɪəl
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective
میانی، وسطی، مابین، میانه، متوسط

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- a medial organ
- اندام میان‌تنی
- the medial "d" in the word "deeded"
- حرف میانی «d» در واژه‌ی «deeded»
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد medial

  1. adjective At, in, near, or being the center
    Synonyms: center, central, median, mid, middle
  2. adjective Not extreme
    Synonyms: median, central, mean, middle, center, average, intermediate, between, mid, middle-of-the-road, innermost, midway, ordinary

ارجاع به لغت medial

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «medial» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/medial

لغات نزدیک medial

پیشنهاد بهبود معانی