آخرین به‌روزرسانی:

Midriff

ˈmɪdrɪf ˈmɪdrɪf

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable

کالبدشناسی شکم، دل، قسمت میانی بدن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کالبدشناسی

مشاهده

He felt a chill on his midriff as the wind blew through his shirt.

وقتی باد از لابه‌لای پیراهنش وارد می‌شد، لرزی را در قسمت میانی بدنش احساس کرد.

She showed off her midriff in a crop top.

او شکمش را با کراپ نشان داد.

noun countable

پوشاک نیم‌تنه، کراپ

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

She wore a red midriff.

او یک نیم‌تنه‌ی قرمز پوشیده بود.

The fashion trend of the 90s was to wore midriff.

روند مد دهه‌ی ۹۰ پوشیدن نیم‌تنه بود.

noun uncountable

کالبدشناسی دیافراگم، حجاب حاجز، پرده‌ی دل، میان‌بند، واشامه، تراشامه

The doctor used a stethoscope to listen to her midriff for any abnormalities.

دکتر برای هرگونه وضع غیرعادی از گوشی پزشکی برای گوش‌دادن به دیافراگم او استفاده کرد.

The doctor examined her midriff for any signs of injury.

دکتر دیافراگم او را برای هرگونه علائم آسیب معاینه کرد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد midriff

  1. noun the middle area of the human torso (usually in front)
    Synonyms:
    middle midsection
  1. noun (anatomy) a muscular partition separating the abdominal and thoracic cavities; functions in respiration
    Synonyms:
    diaphragm

ارجاع به لغت midriff

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «midriff» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/midriff

لغات نزدیک midriff

پیشنهاد بهبود معانی