فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Intervening

آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    intervened
  • شکل سوم:

    intervened
  • سوم شخص مفرد:

    intervenes

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective
    (بین دو تاریخ و رویداد و فعالیت) بیان‌کننده‌یِ آنچه قبل و بعد رخ داده است
    • - Little had changed in the intervening years.
    • - در این سال‌ها تغییر چندانی رخ نداده بود.
    • - It was a long time since my last visit to Berlin, and it had changed dramatically in the intervening period/years.
    • - مدت‌ها از آخرین بازدیدم از برلین می‌گذشت و در این مدت به‌طور قابل توجهی تغییر کرده بود.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد intervening

  1. adjective intermediary
    Synonyms: interceding, sandwiched, intermediate, middle

ارجاع به لغت intervening

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «intervening» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/intervening

لغات نزدیک intervening

پیشنهاد بهبود معانی