فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Lard

lɑːrd lɑːd

گذشته‌ی ساده:

larded

شکل سوم:

larded

سوم‌شخص مفرد:

lards

وجه وصفی حال:

larding

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive

چربی خوک، گوشت خوک، چربی زدن، آرایش دادن، چرب‌زبانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

to lard a boned chicken

پیه لای مرغ بی‌استخوان گذاشتن

the larded words of the salesman

حرف‌های چرب و نرم فروشنده

نمونه‌جمله‌های بیشتر

an article that was larded with humor

مقاله‌ای که مزاح آن را دلچسب کرده بود

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد lard

  1. verb add details to
    Synonyms:
    embellish dramatize dramatise embroider pad blow up aggrandize aggrandise
  1. noun
    Synonyms:
    grease fat oil cover coat enrich shortening garnish flare tallow interlard suet axunge lace leaf-lard leaflard

ارجاع به لغت lard

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «lard» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/lard

لغات نزدیک lard

پیشنهاد بهبود معانی