امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Lard

lɑːrd lɑːd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    larded
  • شکل سوم:

    larded
  • سوم‌شخص مفرد:

    lards
  • وجه وصفی حال:

    larding

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive
چربی خوک، گوشت خوک، چربی زدن، آرایش دادن، چرب‌زبانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- to lard a boned chicken
- پیه لای مرغ بی‌استخوان گذاشتن
- the larded words of the salesman
- حرف‌های چرب و نرم فروشنده
- an article that was larded with humor
- مقاله‌ای که مزاح آن را دلچسب کرده بود
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد lard

  1. verb Add details to
    Synonyms:
    embroider pad embellish aggrandize aggrandise blow up dramatize dramatise
  1. noun
    Synonyms:
    fat tallow grease suet axunge.--v. interlard coat cover enrich flare garnish leaf-lard lace leaflard oil shortening

ارجاع به لغت lard

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «lard» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/lard

لغات نزدیک lard

پیشنهاد بهبود معانی