خفه، دلتنگکننده، اوقات تلخ، مغرور، محافظهکار ،بداخم، لجوج
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
the stuffy air of that dungeon
هوای خفه آن دخمه
The child's nose is stuffy and he has a fever.
بینی کودک گرفته است و تب دارد.
a stuffy newspaper
روزنامهی خشک و کسلکننده
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «stuffy» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/stuffy