آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۸ آبان ۱۴۰۳

    Operating

    ˈɑːpreɪt̬ɪŋ ˈɒpreɪtɪŋ

    گذشته‌ی ساده:

    operated

    شکل سوم:

    operated

    سوم‌شخص مفرد:

    operates

    معنی operating | جمله با operating

    adjective

    کسب‌وکار عملیاتی، اجرایی

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کسب‌وکار

    مشاهده

    Our operating profits have increased significantly this quarter.

    سود عملیاتی ما در این سه‌ماهه افزایش چشمگیری داشته است.

    The operating budget was approved for the upcoming fiscal year.

    بودجه‌ی اجرایی سال مالی آتی تصویب شد.

    adjective

    فعال، درحال کار

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار اندروید فست دیکشنری

    She monitored the operating machinery with great care.

    او ماشین‌آلات درحال کار را با دقت بسیار زیر نظر داشت.

    The operating system needs an update for better performance.

    سیستم فعال برای عملکرد بهتر نیاز به به‌روزرسانی دارد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد operating

    1. adjective causing to function
      Synonyms:
      running administering managing conducting supervising maintaining regulating directing enforcing effecting driving guiding performing executing fulfilling accomplishing finishing promoting serving moving determining wielding practicing manipulating transacting putting into effect bringing-about at work in-operation spinning turning revolving contriving ordering sustaining
    1. adjective functioning
      Synonyms:
      working active operational operative running going acting producing alive in-operation
    1. verb to produce an effect
      Synonyms:
      acting performing working influencing determining succeeding accomplishing completing finishing fulfilling functioning promoting enforcing reacting concerning behaving turning compelling benefitting contriving bending
    1. verb perform a movement in military or naval tactics in order to secure an advantage in attack or defense
      Synonyms:
      managing conducting directing steering maneuvering running exploring cutting amputating excising
      Antonyms:
      disengaging
    1. verb perform as expected when applied
      Synonyms:
      working functioning running going moving acting behaving serving fulfilling progressing advancing proceeding controlling engaging taking containing conveying transporting hitting contacting turning revolving spinning rolling pumping lifting clicking percolating exerting burning exploding sparking
      Antonyms:
      stopping failing stalling
    1. verb direct or control; projects, businesses, etc.
      Synonyms:
      managing administering controlling conducting running using performing working driving engaging functioning manipulating maneuvering piloting manning meshing locking
    1. noun the act of causing to function
      Synonyms:
      control management direction

    Collocations

    operating asset

    دارایی در گردش

    سوال‌های رایج operating

    گذشته‌ی ساده operating چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده operating در زبان انگلیسی operated است.

    شکل سوم operating چی میشه؟

    شکل سوم operating در زبان انگلیسی operated است.

    سوم‌شخص مفرد operating چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد operating در زبان انگلیسی operates است.

    ارجاع به لغت operating

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «operating» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/operating

    لغات نزدیک operating

    • - operate
    • - operatic
    • - operating
    • - operating asset
    • - operating speed
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    paddle tennis sphygmomanometer motor home newsletter invoice wetsuit three sheets to the wind job hunting apply alumna antibody food poisoning for example for real for sure جهت‌دهی آنفلوانزا ماهی هامور سپور ماهی کفشک ماهی باراکودا ماهی آمبرجک ماهی سرخ‌طبل ماهی لوتی قفس ابطال باطله باطل کردن بطالت واجد شرایط
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.