امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Dealt

    delt delt
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    گذشته‌ی ساده و شکل سوم فعل deal

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
    - You dealt with the situation very effectively.
    - خیلی خوب با شرایط کنار آمدی.
    - The war dealt a lethal blow to the country's economy.
    - جنگ ضربه‌ی مرگ‌آوری به اقتصاد کشور وارد آورد.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد dealt

    1. verb be in charge of, act on, or dispose of
      Synonyms:
      managed handled controlled distributed delivered administered treated shared divided apportioned allotted rationed portioned bestowed cared handed behaved negotiated bargained wielded bartered traded swopped compromised wrestled separated parted lotted boarded
      Antonyms:
      kept held
    1. verb come to terms with
      Synonyms:
      given taken delivered administered managed considered grappled contended
    1. verb give out as one's portion or share
      Synonyms:
      shared apportioned marketed sold traded bartered vended retailed peddled merchandised merchanted bargained
      Antonyms:
      refused denied
    1. verb to engage in the illicit sale of (narcotics)
      Synonyms:
      peddled pushed
    1. verb act on verbally or in some form of artistic expression
      Synonyms:
      treated handled covered addressed plowed
    1. verb direct the course of; manage or control
      Synonyms:
      conducted
    1. verb to give out in shares or portions; apportion:
      Synonyms:
      distributed

    ارجاع به لغت dealt

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «dealt» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/dealt

    لغات نزدیک dealt

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی