فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.

Bonk

bɑːŋk bɒŋk
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله

verb - transitive verb - intransitive noun
ضربه بر سر، خوردن سر به چیزی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
verb - transitive verb - intransitive noun
صدای خوردن کله به چیزی، صدای خوردن چیزی به سر، تلق، دنگ
verb - transitive verb - intransitive noun
بر سر (کسی) کوفتن (با صدای عمیق و پرطنین)
- he bonked his head against the stairway ceiling
- سرش را دنگ زد به طاق پلکان
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bonk

  1. verb have sexual intercourse with
    Synonyms:
    have intercourse have sex sleep with make love screw bed know do it love be intimate sleep together get it on bang hump eff lie with have it off have it away jazz roll in the hay make out get laid have a go at it
  1. verb hit hard
    Synonyms:
    hit bash sock bop whop whap

ارجاع به لغت bonk

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bonk» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bonk

لغات نزدیک bonk

پیشنهاد بهبود معانی