با ضربههای تند و متوالی، تپتپ، تاپتاپ
My heart went pitapat.
قلبم تاپ تاپ کرد.
She came running pitapat down the corridor in her bare feet.
او با پای برهنه تاپتاپ در راهرو میدوید.
تپ تپ کردن، تاپ تاپ کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Love pitapatted in their hearts.
قلبهای آنها از شدت عشق تاپتاپ میکرد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «pitapat» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/pitapat