امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Besmirch

bɪˈsmɜrːtʃ bɪˈsmɜːtʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    besmirched
  • شکل سوم:

    besmirched
  • سوم‌شخص مفرد:

    besmirches
  • وجه وصفی حال:

    besmirching

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
لکه‌دار کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- a child with besmirched hands and feet
- بچه‌ای با دست‌ها و پاهای گل‌آلود
- Accusations of bribery besmirched his reputation.
- اتهام رشوه‌خواری شهرت او را لکه‌دار کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد besmirch

  1. verb To contaminate the reputation of
    Synonyms:
    smear blacken denigrate slander smudge soil stain taint sully befoul besmear bespatter cloud blot dirty defile tarnish defame discolor smut dishonor spatter smirch asperse calumniate
  1. verb To make dirty
    Synonyms:
    befoul begrime besoil black blacken defile smirch dirty smudge smutch soil sully ebonize melanize

ارجاع به لغت besmirch

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «besmirch» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/besmirch

لغات نزدیک besmirch

پیشنهاد بهبود معانی