امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Bespatter

bɪˈspætʌr bɪˈspætə
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

verb - transitive
سرتاپا کثیف کردن، (با ترشح) به اطراف پاشیدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- A passing car bespattered me.
- ماشینی که رد می‌شد، به من گل پاشید.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bespatter

  1. verb To mark or soil with spots
    Synonyms:
    spatter blotch splatter splotch spot
  1. verb To hurl or scatter liquid upon
    Synonyms:
    dash slop slosh spatter splash splatter spray swash
  1. verb To contaminate the reputation of
    Synonyms:
    dirty soil stain befoul besmear besmirch blacken blot cloud denigrate condemn dash smear smudge malign smut muddy reproach spatter scatter slur sully taint sparge tarnish spot sprinkle stigmatize

ارجاع به لغت bespatter

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bespatter» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bespatter

لغات نزدیک bespatter

پیشنهاد بهبود معانی