شکل نوشتاری دیگر این لغت: muddle-headed
گیج، منگ، آشفتهفکر، پریشان
After a long day at work, I felt muddleheaded and couldn't concentrate on anything.
پس از یک روز طولانی در محل کار، احساس کردم گیجم و نمیتوانستم روی چیزی تمرکز کنم.
I was so muddleheaded that I accidentally put salt instead of sugar in my coffee.
من آنقدر منگ بودم که بهطور تصادفی در قهوهام به جای شکر، نمک ریختم.
مغشوش، پریشان، درهمبرهم (فکر و عمل و غیره)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Despite his muddle-headed attempts to fix the leak, the plumber only made the situation worse.
علیرغم تلاشهای درهمبرهم او برای رفع نشتی، لولهکش تنها وضعیت را بدتر کرد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «muddleheaded» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/muddleheaded