(لبخند) لثهای (وقتی هنگام لبخند لثه مشخص میشود)
Her smile revealed her gummy grin.
لبخند او پوزخند لثهای او را نشان داد.
The toddler's toothless mouth gave him an gummy expression as he giggled.
دهان بیدندان کودک نوپا هنگامی که میخندید قیافهی لثهای به او داد.
چسبنده، صمغی، چسبناک، نوچ
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The gummy candy stuck to my teeth.
آبنبات چسبناک به دندانم چسبید.
The old envelope had a gummy seal that was difficult to open.
پاکت قدیمی مهروموم صمغی داشت که بهسختی باز میشد.
انگلیسی آمریکایی پاستیل
She loved the gummy worm.
او عاشق پاستیل کرم بود.
gummy bear
پاستیل خرسی
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «gummy» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/gummy