صفت تفضیلی:
ickierصفت عالی:
ickiestزننده، چندش، ناخوشایند، نفرتانگیز، تنفرانگیز
After the rain, the muddy puddles looked icky.
پساز باران، گودالهای گلی چندش بودند.
O, what an icky dinner table!
وای چه میز خوراک زنندهای!
کودکانه اَخ، اَه، بد
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He didn't want to touch the icky jelly on his fingers.
نمیخواست به ژلهی اَهی که روی انگشتانش بود دست بزند.
I don’t want to eat that icky broccoli.
من نمیخواهم آن کلم بروکلی اَخ را بخورم.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «icky» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/icky