فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Crummy

ˈkrʌmi ˈkrʌmi
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    crummier
  • صفت عالی:

    crummiest

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun adjective
    ( crumby =) مانند مغز نان، خمیری، اکبیری، نکبتی
    • - I am fed up with this crummy apartment.
    • - از این آپارتمان گند بیزارم.
    • - What a crummy movie!
    • - چه فیلم افتضاحی!
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد crummy

  1. adjective lousy
    Synonyms: cheap, contemptible, crappy, grotty, inferior, miserable, pathetic, poor, rotten, second-rate, shabby, sub-par, third-rate, useless, worthless

ارجاع به لغت crummy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «crummy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/crummy

لغات نزدیک crummy

پیشنهاد بهبود معانی