بیفایده، بیهوده
His impractical ideas often led to confusion during the project meetings.
ایدههای بیهودهی او اغلب به سردرگمی در طول جلسات پروژه منجر میشد.
He dismissed the proposal as impractical and unrealistic.
او این پیشنهاد را بیفایده و غیرواقعی تلقی کرد.
غیرعملی، نشدنی، ناکارآمد، غیرواقعبینانه، انجامناپذیر
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Their impractical plans failed to consider the budget constraints.
برنامههای نشدنی آنها محدودیتهای بودجه را در نظر نگرفت.
It was impractical to plan to make the trip in one hour.
فکر تدارک برای مسافرت در یک ساعت، غیرواقعبینانه بود.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «impractical» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/impractical