با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Worm

wɜːrm wɜːm
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    wormed
  • شکل سوم:

    wormed
  • سوم شخص مفرد:

    worms
  • وجه وصفی حال:

    worming
  • شکل جمع:

    worms

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
پزشکی جانورشناسی کرم

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- Some worms are parasites of the digestive system.
- برخی کرم‌ها انگل دستگاه گوارشی هستند.
- an earthworm
- کرم خاکی
- silkworm
- کرم ابریشم
noun informal
قدیمی آدم پست‌فطرت، آدم عوضی، آدم پست، آدم بیخود
- the worms who attack our constitution under the guise of patriotism
- آن پست فطرت‌هایی که زیر نقاب وطن‌پرستی قانون اساسی به ما حمله می‌کند
- Don't waste your time with that worm, he's just using you for his own gain.
- وقتت را با این آدم عوضی تلف نکن، فقط برای منافع خودش از تو استفاده می‌کند.
noun countable
کامپیوتر کرم (بدافزاری که به‌صورت برنامه‏‌ای مستقل و بدون نیاز به پرونده‏‌های میزبان عمل می‌‏کند و خود را تکثیر می‏‌کند و با تخریب بخش‌های رایانه آن را از کار می‏‌اندازد)
- The worm was able to bypass the firewall and infect multiple devices within the network.
- این کرم توانست فایروال را دور بزند و چندین دستگاه را در شبکه آلوده کند.
- A worm can spread rapidly through email attachments and shared files.
- کرم می‌تواند از طریق پیوست‌های ایمیل و فایل‌های به اشتراک گذاشته‌شده به‌سرعت پخش شود.
verb - intransitive verb - transitive
مارپیچ رفتن، حرکت کردن، راه خود را باز کردن (مثل کرم)
- I wormed my way through the crowd.
- از میان جمعیت مارپیچ حرکت کردم.
- She had to worm her way through the crowd to get to the front of the stage.
- او باید راهش را از میان جمعیت باز می‌کرد تا به جلوی صحنه برسد.
verb - transitive
کرم‌زدایی کردن، کرم (سگ یا گربه) را معالجه کردن
- This dog has been thoroughly wormed.
- این سگ کاملاً کرم‌زدایی شده است.
- The veterinarian advised me to worm my puppy every three months.
- دام‌پزشک به من توصیه کرد که توله سگم را هر سه ماه یک‌بار کرم‌زدایی کنم.
verb - transitive
درکشیدن، بیرون کشیدن، گرفتن (اطلاعات و راز و غیره با مکر و حیله)
- He decided not to let them worm the secret out of him.
- او تصمیم گرفت نگذارد آن‌ها آن راز را از او بیرون بکشند.
- the bad friend who wormed all of the money out of Hassan
- دوست نابابی که همه‌ی پول حسن را از او درکشید
noun
قدیمی مار، افعی
- The worm was feared by many, for its deadly venom could take down even the strongest of men.
- بسیاری از این مار می‌ترسیدند، زیرا زهر کشنده‌ی آن می‌توانست حتی قوی‌ترین انسان‌ها را نیز از پا درآورد.
- The farmer was terrified when he saw a worm emerge from the grass.
- کشاورز وقتی افعی‌ای را دید -که از چمن بیرون آمد- وحشت کرد.
verb - transitive
وارد شدن، راه یافتن، در چیزی راه پیدا کردن، راه خود را در چیزی باز کردن، در چیزی رخنه کردن، رسوخ کردن (با مکر و حیله و مثل کرم)
- She wormed her way into the young man's heart.
- او با مکر به قلب مرد جوان راه یافت.
- The politician attempted to worm his way into the hearts of his constituents
- این سیاست‌مدار تلاش کرد تا راه خود را در قلب رأی‌دهندگان خود باز کند.
verb - transitive
کرم گرفتن، کرم شکار کردن
- Birds were worming in the mud.
- پرندگان در گل کرم شکار می‌کردند.
- She struggled to worm.
- او تلاش کرد که کرم بگیرد.
noun
پزشکی کرم‌زدگی، کرم‌گرفتگی، کرمویی
- The symptoms of worm include diarrhea, nausea, and weight loss.
- اسهال، حالت تهوع و کاهش وزن از علائم کرم‌زدگی هستند.
- an anti-worm medication
- داروی ضد کرم‌گرفتگی
noun countable
رزوه‌ی پیج
- He carefully measured the length of the worm before cutting it.
- او با دقت طول رزوه‌ی پیج را پیش از برش زدن اندازه‌گیری کرد.
- The mechanic replaced the damaged worm with a new one.
- مکانیک رزوه‌ی پیج معیوب را با یک رزوه‌ی جدید جایگزین کرد.
verb - transitive
رزوه کردن، دندانه‌دار کردن (پیچ)
- a machine that worms screws
- دستگاهی که پیچ‌ها را رزوه می‌کند
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد worm

  1. noun A small crawling animal
    Synonyms: caterpillar, grub, larva, maggot, leech, helminth, angleworm, annelid, arrowworm, centipede, earthworm, eel, ess, louse, flatworm, fluke, inch, parasite, infiltrate, lug, millipede, mucker, nematode, penetrate, roundworm, scoundrel, insect, serpent, armyworm, silkworm, snake, tapeworm, threadworm, tinea, trematode, bollworm, dirt ball, earworm, webworm, woodworm
  2. verb To move or proceed with short irregular motions up and down or from side to side
    Synonyms: squiggle, squirm, waggle, wiggle, wriggle, writhe
  3. noun A debased creature
    Synonyms: wretch, hypocrite, beggar, fraud, brute, scoundrel, reprobate, snake, low-life, shyster, trickster, sneak, devil, demon, hellhound, scum, creep, riffraff, sharper, swindler, hoaxer
  4. verb To move along in a crouching or prone position
    Synonyms: crawl, inch, creep, insinuate oneself, writhe, slide, wrestle, sidle, snake, wriggle, squirm, twist
  5. noun Helminthiasis; usually plural
    Synonyms: hookworm, intestinal worms, tapeworms
  6. verb To introduce gradually and slyly
    Synonyms: edge, foist, infiltrate, insinuate, wind, work
  7. verb To make, achieve, or get through contrivance or guile
    Synonyms: engineer, finesse, finagle, wangle
  8. adjective
    Synonyms: vermicular, vermiculate, vermiform

Idioms

ارجاع به لغت worm

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «worm» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/worm

لغات نزدیک worm

پیشنهاد بهبود معانی