با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Parasite

ˈpærəsaɪt ˈpærəsaɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    parasites

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun
    انگل، طفیلی، صدای مزاحم، پارازیت
    • - Old maids were condemned to being parasites of their fathers or brothers.
    • - دختران خانه مانده محکوم بودند که سربار پدر یا برادر خود باشند.
    • - A big city is the parasite of its surrounding farms.
    • - یک شهر بزرگ انگل روستاهای اطراف خویش است.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد parasite

  1. noun something that exists by taking from or depending on another
    Synonyms: barnacle, bloodsucker, bootlicker, deadbeat, dependent, flunky, freeloader, groupie, hanger-on, idler, leech, scrounger, sponge, stooge, sucker, sycophant, taker
    Antonyms: blessing

ارجاع به لغت parasite

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «parasite» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/parasite

لغات نزدیک parasite

پیشنهاد بهبود معانی