آخرین به‌روزرسانی:

Squiggle

ˈskwɪɡl ˈskwɪɡl

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable

خط کوتاه و مارپیچ، خط مارپیچ، خط قوس‌دار

The artist added a squiggle of red paint to the corner of the canvas.

این هنرمند خطی قوس‌دار قرمزرنگ را به گوشه‌ی بوم اضافه کرد.

The child's drawings were full of colorful squiggles and swirls.

نقاشی‌های کودک پر از خط‌های مارپیچ رنگارنگ بود.

verb - intransitive verb - transitive

لولیدن، جنبیدن، تکان خوردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

The worm squiggled through the damp soil, searching for its next meal.

کرم در میان خاک مرطوب به‌دنبال غذای بعدی خود می‌لولید.

The toddler squirmed in her high chair.

کودک نوپا روی صندلی بلندش تکان می‌خورد.

verb - intransitive verb - transitive

باعجله نوشتن، با شتاب نوشتن، خط‌خطی کردن

He scribbled a love note on a small piece of paper.

او باعجله یادداشتی عاشقانه روی یک کاغذ کوچک نوشت.

She squiggled her signature on the dotted line.

او به‌سرعت روی خط نقطه‌چین امضا زد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد squiggle

  1. verb to move or proceed with short irregular motions up and down or from side to side
    Synonyms:
    twist wiggle wriggle squirm waggle worm writhe curl
  1. noun a short twisting line
    Synonyms:
    curlicue

ارجاع به لغت squiggle

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «squiggle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ تیر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/squiggle

لغات نزدیک squiggle

پیشنهاد بهبود معانی