خط کوتاه و مارپیچ، خط مارپیچ، خط قوسدار
The artist added a squiggle of red paint to the corner of the canvas.
این هنرمند خطی قوسدار قرمزرنگ را به گوشهی بوم اضافه کرد.
The child's drawings were full of colorful squiggles and swirls.
نقاشیهای کودک پر از خطهای مارپیچ رنگارنگ بود.
لولیدن، جنبیدن، تکان خوردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The worm squiggled through the damp soil, searching for its next meal.
کرم در میان خاک مرطوب بهدنبال غذای بعدی خود میلولید.
The toddler squirmed in her high chair.
کودک نوپا روی صندلی بلندش تکان میخورد.
باعجله نوشتن، با شتاب نوشتن، خطخطی کردن
He scribbled a love note on a small piece of paper.
او باعجله یادداشتی عاشقانه روی یک کاغذ کوچک نوشت.
She squiggled her signature on the dotted line.
او بهسرعت روی خط نقطهچین امضا زد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «squiggle» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ تیر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/squiggle