شکل جمع:
batonsعصا، باتون یا چوب قانون، عصای افسران، عصا یا چوپ صاحب منصبان، چوبدستی پلیس
The policeman hit me on the head with his baton.
پاسبان با باتون توی سرم زد.
The reactionary police made a baton charge on the demonstrating crowd.
پلیس واپسگرا با باتوم به جمعیت تظاهرکننده حمله کرد.
میزانه (که رهبر دسته ی موسیقی در دست می گیرد)، چوب میزانه
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The conductor raised his baton.
رهبر ارکستر چوب میزانه را بلند کرد.
He could have been leading a parade, twirling the baton.
او می توانست یک رژه را رهبری کند و میزانه را بچرخاند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «baton» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/baton