امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Disburden

dɪsˈbɜːrdn̩ dɪsˈbɜːdn̩
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive adverb
( disburthen =) بار از دوش برداشتن، آسوده کردن، سبکبال کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- to disburden a donkey
- بار الاغ را خالی کردن
- Vessels disburdening at a lock.
- کشتی‌هایی که در اسکله باراندازی می‌کنند.
- I have many problems and I wish to disburden myself to a friend.
- ناراحتی‌های زیادی دارم و دلم می‌خواهد عقده دلم را نزد یک دوست خالی کنم.
- disburden oneself by confession
- با اعتراف وجدان خود را سبک کردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد disburden

  1. verb To free from or cast out something objectionable or undesirable
    Synonyms: clear, disembarrass, disencumber, release, relieve, rid, shake off, throw off, unburden, shake
  2. verb To remove the cargo or load from
    Synonyms: discharge, dump, unburden, unlade, unload
    Antonyms: burden

ارجاع به لغت disburden

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «disburden» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/disburden

لغات نزدیک disburden

پیشنهاد بهبود معانی