( disburthen =) بار از دوش برداشتن، آسوده کردن، سبکبال کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
to disburden a donkey
بار الاغ را خالی کردن
Vessels disburdening at a lock.
کشتیهایی که در اسکله باراندازی میکنند.
I have many problems and I wish to disburden myself to a friend.
ناراحتیهای زیادی دارم و دلم میخواهد عقده دلم را نزد یک دوست خالی کنم.
disburden oneself by confession
با اعتراف وجدان خود را سبک کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «disburden» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/disburden