امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Spearhead

ˈspɪrhed ˈspɪəhed
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun verb - transitive
    نوک نیزه، هر‌چیز نوک‌تیز، رهبری کردن، پیشگامی کردن
    • - The tanks spearheaded the attack.
    • - تانک‌ها جلودار حمله بودند.
    • - His group spearheaded financial reforms.
    • - گروه او پیشتاز اصلاحات مالی بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد spearhead

  1. verb lead, start
    Synonyms: bring, bring on, cause, direct, get the jump on, go out in front, guide, head, helm, influence, initiate, introduce, launch, motivate, move, originate, persuade, pioneer, produce, prompt, quarterback, run things, shepherd, spur, trail-blaze

ارجاع به لغت spearhead

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «spearhead» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/spearhead

لغات نزدیک spearhead

پیشنهاد بهبود معانی