جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.

Starter

ˈstɑːrtər ˈstɑːtə

معنی و نمونه‌جمله‌ها

countable

شروع‌کننده

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

one of the starters of the industrial revolution

یکی از پیشتازان انقلاب صنعتی

a calf starter

ماده‌ای که باعث رشد گوساله می‌شود

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد starter

noun a hand tool consisting of a rotating shaft with parallel handle

Synonyms:

crank beginner newcomer freshman neophyte entrant fledgling fledgeling inventor innovator initiator opener pioneer originator father of leading spirit moving-spirit spark-plug master newbie

Antonyms:

follower successor adherent

noun food or drink to stimulate the appetite (usually served before a meal or as the first course)

Synonyms:

appetizer appetiser

noun the official who signals the beginning of a race or competition

Synonyms:

dispatcher

noun an electric motor for starting an engine

Synonyms:

starting motor starter-motor

Idioms

for starters

(عامیانه) اولاً، قبل از هرچیز، برای مقدمه

لغات هم‌خانواده starter

noun
start, starter, restart

verb - transitive
start, restart

ارجاع به لغت starter

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «starter» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/starter

لغات نزدیک starter

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!