گذشتهی ساده:
suffocatedشکل سوم:
suffocatedسومشخص مفرد:
suffocatesوجه وصفی حال:
suffocatingخفه کردن، خاموش کردن
The thick smoke from the fire suffocated the people trapped inside the building.
دود غلیظ آتش افراد گیرافتاده در ساختمان را خفه کرد.
The plastic bag over his head caused him to suffocate.
کیسهی پلاستیکی دور سرش باعث خفه شدنش شد.
مانع رشد یا پیشرفت کسی یا چیزی شدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The strict regulations suffocate small businesses.
مقررات سختگیرانه مانع رشد کسبوکارهای کوچک میشود.
Constant criticism can suffocate a person's creativity.
انتقاد مداوم ممکن است مانع رشد خلاقیت فرد شود.
خفه شدن، خاموش شدن
The room was so crowded and hot that I was suffocating.
اتاق آنقدر شلوغ و گرم بود که داشتم خفه میشدم.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «suffocate» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/suffocate