فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Electrocute

ɪˈlektrəkjuːt ɪˈlektrəkjuːt

گذشته‌ی ساده:

electrocuted

شکل سوم:

electrocuted

سوم‌شخص مفرد:

electrocutes

وجه وصفی حال:

electrocuting

معنی و نمونه‌جمله

verb - transitive

با برق کشتن، مردن در اثر برق

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

The wire fell on him and he was electrocuted.

سیم روی او افتاد و او در اثر برق گرفتگی درگذشت.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد electrocute

  1. verb execute
    Synonyms:
    put to death kill by electric shock fry give the chair put in the electric chair

ارجاع به لغت electrocute

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «electrocute» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/electrocute

لغات نزدیک electrocute

پیشنهاد بهبود معانی