با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Domesticate

dəˈmestɪkeɪt dəˈmestɪkeɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    domesticated
  • شکل سوم:

    domesticated
  • سوم‌شخص مفرد:

    domesticates
  • وجه وصفی حال:

    domesticating

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
اهلی کردن، رام کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- After his marriage, Reza became completely domesticated.
- بعد از ازدواج، رضا کاملاً اهل خانه و زندگی شد.
- Do you know when horses and cows were domesticated?
- آیا می‌دانی اسب و گاو کی اهلی شدند؟
- to domesticate wild plants
- گیاهان وحشی را اهلی کردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد domesticate

  1. verb tame; habituate
    Synonyms: acclimatize, accustom, break, break in, breed, bring up, bust, corral, domiciliate, familiarize, gentle, herd, hitch, housetrain, naturalize, raise, reclaim, round up, subdue, teach, train, yoke

ارجاع به لغت domesticate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «domesticate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/domesticate

لغات نزدیک domesticate

پیشنهاد بهبود معانی