فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Housebroken

ˈhaʊsˌbroʊkn ˈhaʊsˌbrəʊkən
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

  • verb - transitive
    مؤدب، باادب، حیوان تربیت‌شده
    • - Gradually she made her husband housebroken.
    • - کم‌کم شوهر خود را سربه‌راه کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

ارجاع به لغت housebroken

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «housebroken» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/housebroken

لغات نزدیک housebroken

پیشنهاد بهبود معانی