فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Inducted

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective

(در مراسمی رسمی) به منصبی گماشته‌شده، منصوب‌شده، معرفی‌شده

the inducted university chancellor

رئیس دانشگاهِ منصوب‌شده

The inducted mayor was killed.

شهردارِ منصوب‌شده، کشته شد.

adjective

(ارتش) به خدمتِ اجباری درآمده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

the inducted army force

عضو غیرداوطلب و اجباریِ ارتش

Some inducted soldiers were escaped.

برخی از سربازان اجباری فرار کردند.

adjective

(فیزیک) القاشده، القایی

inducted air mass

توده‌ی هوایِ القاشده

calculation of inducted currents

محاسبه‌ی جریان القایی

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد inducted

  1. adjective conscripted
    Synonyms:
    drafted called up initiated

ارجاع به لغت inducted

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «inducted» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/inducted

لغات نزدیک inducted

پیشنهاد بهبود معانی