امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Notable

    ˈnoʊt̬əbl ˈnəʊtəbl
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • صفت تفضیلی:

      more notable

    • صفت عالی:

      most notable

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    C1
    شخص برجسته، چیز برجسته، جالب توجه

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در ایکس
    - a notable achievement
    - کامیابی چشمگیر
    - a notable exception
    - استثنای درخور توجه
    - this clock's notable accuracy
    - دقت شایان توجه این ساعت
    - Many notables participated in the meeting.
    - تعداد زیادی از اشخاص برجسته در جلسه شرکت کردند.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد notable

    1. adjective important; famous
      Synonyms:
      well-known famous important notable prominent outstanding remarkable conspicuous evident noticeable manifest memorable serious distinguished great renowned unusual extraordinary marked striking eminent illustrious noteworthy pronounced heavy eventful nameable uncommon high-profile red-letter distingué preeminent major-league celebrated big-league famed notorious observable top-drawer bodacious something else celebrious rubric rare
      Antonyms:
      unimportant ordinary commonplace insignificant unremarkable unnoticeable inconsequential
    1. noun person who is famous, important
      Synonyms:
      celebrity name star personality figure leader VIP somebody big name lion power notability personage dignitary eminence big shot magnate mogul executive chief worthy luminary heavyweight big wheel high-up superstar big-time operator pooh-bah hotdog
      Antonyms:
      unknown lowlife

    ارجاع به لغت notable

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «notable» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/notable

    لغات نزدیک notable

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی