Feather

ˈfeðər ˈfeðə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    feathered
  • شکل سوم:

    feathered
  • وجه وصفی حال:

    feathering
  • شکل جمع:

    feathers

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
پر

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- The peacock's feathers were so beautiful that they looked like a artwork.
- پرهای طاووس به‌قدری زیبا بود که شبیه اثر هنری به نظر می‌رسید.
- The hunter collected the feathers of the birds he hunted.
- شکارچی پر پرندگانی که شکار کرده بود، جمع کرد.
verb - transitive
(دریانوردی) به‌طور افقی چرخاندن، نیم‌چرخ دادن (پارو) (برای کاهش مقاومت هوا)
- As you approach the dock, feather your oars.
- با نزدیک شدن به اسکله، پاروهای خود را به‌طور افقی بچرخانید.
- In windy conditions, it's crucial to feather the oars.
- در شرایط بادی، به‌طور افقی چرخاندن پاروها بسیار مهم است.
noun countable uncountable
قدیمی هر چیز پرمانند (به‌عنوان زینت)
- The dancer's costume was adorned with many feathers.
- لباس رقصنده با پرهای زیادی تزیین شده بود.
- She wore a beautiful feather in her hair.
- پر زیبایی به موهایش زده بود.
noun countable
پره (پر طبیعی یا پلاستیکی که در انتهای تیر و روی سوفار نصب می‌شود تا مانع از انحراف تیر در مسیر شود)
- The hunter examined the feather before attaching it to his arrow.
- شکارچی پیش از اینکه پره را به تیر خود وصل کند آن را بررسی کرد.
- The feather on the arrow was brightly colored.
- رنگ پره‌ی تیر روشن بود.
noun uncountable
نوع
- The principal's feather treatment helped the new student feel welcome.
- نوع برخورد مدیر به دانش‌آموز جدید کمک کرد تا احساس خوشایندی داشته باشد.
- The internet has created communities of enthusiasts of every feather.
- اینترنت جوامعی از مشتاقان از هر نوعی ایجاد کرده است.
noun countable uncountable
سرووضع، لباس
- His feather was good.
- سرووضعش خوب بود.
- I admire your feather.
- لباست رو تحسین می‌کنم.
noun uncountable
وضع، حال (از نظر روحی)
- After a good night's sleep, I woke up in fine feather.
- بعد از یک خواب خوب شبانه، با وضع خوبی از خواب بیدار شدم.
- Hearing her favorite song on the radio put her in a good feather.
- شنیدن آهنگ محبوبش از رادیو، حال او را خوب کرد.
noun plural
آرامش، آرامی، متانت (feathers)
- Despite the chaos around her, she maintained her feathers.
- علی‌رغم هرج‌ومرج اطرافش، آرامش خود را حفظ کرد.
- She took a deep breath and tried to regain her feathers.
- نفس عمیقی کشید و سعی کرد متانتش را به دست آورد.
noun uncountable
جانورشناسی پوشش مو (روی پاهای سگ و غیره)
- The dog's feathers were long and fluffy.
- پوشش موی سگ بلند و کرکی بود.
- The dog's feathers were shaggy.
- پوشش موی سگ پشمالو بود.
noun countable
ترک مویی (روی سنگ قیمتی)
- He noticed a feather in the diamond.
- متوجه وجود ترک مویی در الماس شد.
- The emerald's beauty was marred by a feather.
- ترک مویی زیبایی زمرد را خدشه‌دار شد.
noun countable uncountable
(دریانوردی) نیم‌چرخ (عمل) (با پارو) (برای کاهش مقاومت هوا)
- The coach emphasized the importance of feather during practice.
- مربی بر اهمیت نیم‌چرخ در طول تمرین تأکید کرد.
- The feather of the oar was well-executed.
- نیم‌چرخ پارو به‌خوبی اجرا شده بود.
verb - transitive
پر زدن به (تیر و غیره)
- The hunter spent hours feathering his arrows.
- شکارچی ساعت‌ها برای پر زدن به تیرهایش وقت صرف کرد.
- I always feather my darts.
- همیشه به دارت‌هایم پر می‌زنم.
verb - transitive
با پر آراستن، با پر پوشاندن (لباس و کلاه و غیره)
- She feathered her hair for the party.
- برای مهمانی موهایش را با پر آراست.
- The dancer's dress was feathered.
- لباس رقصنده با پر پوشانده شده بود.
verb - transitive
(هوانوردی) جهت ... را عوض کردن (پروانه)
- In case of engine failure, the propeller must be feathered.
- در صورت خرابی موتور، جهت پروانه باید عوض شود.
- The pilot feathered the propeller blades to reduce drag during the descent..
- خلبان جهت پره‌های پروانه را عوض کرد تا در هنگام فرود، نیروی کشش را کاهش دهد.
verb - transitive
نازک کردن (لبه‌ی تخته یا صفحه و غیره)
- The carpenter feathered the edge of the board.
- نجار لبه‌ی تخته را نازک کرد.
- The blacksmith feathered the edge of the sword.
- آهنگر لبه‌ی شمشیر را نازک کرد.
verb - transitive
با زبانه به هم وصل کردن (در نجاری و فلزکاری و غیره)
- We need to feather the planks to make the roof watertight.
- برای آب‌بندی کردن سقف باید تخته‌ها را با زبانه به هم وصل کنیم.
- He feathered them.
- آن‌ها را زبانه به هم وصل کرد.
verb - transitive
زدن (ضربه)، دادن (پاس) (نرم و بادقت)
- He feathered the ball into the top corner of the net.
- توپ را به گوشه‌ی بالای تور زد.
- The quarterback feathered a pass.
- کوارتربک پاس داد.
verb - intransitive
پردرآوردن
- The ducklings will begin to feather out in a few weeks.
- جوجه‌اردک‌ها در عرض چند هفته شروع به پردرآوردن می‌کنند.
- The chicken coop needs to be cleaned before the chicks start to feather.
- قبل از اینکه جوجه‌ها شروع به پردرآوردن کنند باید قفس مرغ تمیز شود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد feather

  1. noun tuft of bird; plumage
    Synonyms: calamus, crest, down, fin, fluff, fringe, penna, pinion, pinna, plume, plumule, pompon, quill, shaft, spike, wing

Collocations

  • tar and feather

    (روش شکنجه و اعدام در گذشته) قیرمالی کردن بدن برهنه و پرچسباندن به آن

Idioms

  • show the white feather

    ترس از خود نشان دادن، متزلزل شدن

    ترس از خود بروز دادن، بزدلی خود را ظاهر کردن

    (انگلیس - عامیانه) ترس از خود نشان دادن

  • birds of a feather fly together

    کند هم‌جنس با هم‌جنس پرواز

ارجاع به لغت feather

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «feather» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/feather

لغات نزدیک feather

پیشنهاد بهبود معانی