با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Economy

iˈkɑːnəmi ɪˈkɒnəmi
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    economies

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
اقتصاد اقتصاد، نظام اقتصادی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- an oil-based economy
- اقتصاد استوار بر نفت
- The country's economy was growing.
- اقتصاد کشور در حال رشد بود.
- political economy
- اقتصاد سیاسی
- a healthy economy
- اقتصاد سالم
noun countable
اقتصاد صرفه‌‌‌‌‌‌‌‌جویی، اقتصاد
- domestic economy
- اقتصاد خانواده، تدبیر منزل
- practise economy
- صرفه‌جویی کردن، قناعت کردن
- be an economy to do something...
- مقرون به صرفه بودن که...
- They switched off the heaters as an economy measure.
- برای صرفه‌جویی بخاری‌ها را خاموش کردند.
- It is not wise to achieve economy at the expense of quality.
- صرفه‌جویی با فدا کردن کیفیت عاقلانه نیست.
adjective
اقتصاد اقتصادی، مقرون‌به‌صرفه، مقتصدانه، صرفه‌جویانه، ارزان
- an economy car
- اتومبیل کم‌مصرف (یا ارزان)
- an economy flight
- پرواز کم‌خرج
- an economy package (or pack)
- بسته‌ی بزرگ و ارزان‌قیمت
- Quality products at economy prices!
- کالاهای ممتاز به قیمت‌های نازل!
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد economy

  1. noun saving, frugality
    Synonyms: abridgement, austerity, care, carefulness, caution, curtailment, cutback, decrease, deduction, direction, discretion, husbandry, layoff, meanness, miserliness, moratorium, niggardliness, parcity, parsimony, providence, prudence, recession, reduction, regulation, restraint, retrenchment, rollback, scrimping, shrinkage, skimping, sparingness, stinginess, supervision, thrift, thriftiness
    Antonyms: spending, squandering

لغات هم‌خانواده economy

ارجاع به لغت economy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «economy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/economy

لغات نزدیک economy

پیشنهاد بهبود معانی