فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Trajectory

trəˈdʒektri trəˈdʒektri
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    trajectories

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun
    خط سیر، گذرگاه
  • noun
    خط سیر، مسیر، ورا‌افکن، مسیر گلوله
    • - the trajectory of an artillery shell
    • - خط سیر گلوله‌ی توپ
    • - When he was forty, the trajectory of his luck reached its highest point.
    • - وقتی که چهل ساله بود مسیر شانس او به اوج خود رسید.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد trajectory

  1. noun course
    Synonyms: curve, direction, flight, flow, line, movement, orbit, path, range, route, track, trail

ارجاع به لغت trajectory

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «trajectory» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/trajectory

لغات نزدیک trajectory

پیشنهاد بهبود معانی