فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Syndrome

ˈsɪndroʊm ˈsɪndrəʊm
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    syndromes

معنی و نمونه‌جمله

  • noun countable C1
    پزشکی مجموعه علائم بدنی و ذهنی مرض، علائم مشخصه مرض، هم‌رفت
    • - Bribery is a syndrome of deep social inequalities.
    • - رشوه‌خواری نشانه‌ی نابرابری‌های ژرف اجتماعی است.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد syndrome

  1. noun disease, condition
    Synonyms: affection, ailment, complaint, complex, diagnostics, disorder, infirmity, malady, problem, prognostics, sickness, sign, symptoms

ارجاع به لغت syndrome

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «syndrome» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/syndrome

لغات نزدیک syndrome

پیشنهاد بهبود معانی