امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Wings

    American: ˈwɪŋz British: wɪŋz
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • گذشته‌ی ساده:

      winged

    • شکل سوم:

      winged

    • وجه وصفی حال:

      winging

    معنی

    (آمریکا) نشان دارای دو بال که به هوانورد یا توپچی و دریا نورد یا دیدبان کارآزموده داده می‌شود

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد wings

    1. noun a part added to a main structure
      Synonyms:
      extensions commission arms insignia second lieutenancy aircorps officership
    1. noun the side of military or naval formation
      Synonyms:
      parts sections divisions branches arms flanks positions departments agencies organs extensions appendages additions limbs projections protrusions pinions wings alae flies sails factions halls pinnae fenders wounds
    1. verb travel through the air; be airborne
      Synonyms:
      fly flaps flutters sails flits flitters
    1. noun outer portions of a line in sports or war
      Synonyms:
      end sides flanks segments extensions
    1. verb to move swiftly
      Synonyms:
      runs hurries rushes speeds races dashes sprints tears bolts flies fleets hastens hastes bustles scoots zooms barrels rockets zips whirls whisks sails pelts scours darts trots flits flashes hotfoots rips buckets injures nips
    1. noun an organized group of aircraft
      Synonyms:
      flights formations
    1. noun an organ or instrument of flight
      Synonyms:
      appendages pinions elytra
      Antonyms:
      base headquarters
    1. noun entrance to the stage: usually plural
      Synonyms:
      back

    ارجاع به لغت wings

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «wings» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/wings

    لغات نزدیک wings

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی