فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Way

weɪ weɪ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    ways

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable A2
    راه، جاده، طریق، سبک، طرز
    • - waterway
    • - آبراه
    • - the straight way
    • - راه راست، صراط مستقیم
    • - railway
    • - راه آهن
    • - a covered way
    • - راه سر پوشیده
    • - the Appian Way
    • - جاده‌ی آپیان (در ایتالیا)
    • - I saw her on the way to school.
    • - در راه مدرسه او را دیدم.
    • - Do you know the way to the hospital?
    • - راه بیمارستان را بلدی؟
    • - We must clear the way for deeper reforms.
    • - باید راه را برای اصلاحات عمیق‌تر باز کنیم.
    • - his entering upon the way of salvation
    • - ورود او به راه رستگاری
    • - the modern way of life
    • - روش زندگی امروزی
    • - Rahim's way of thinking
    • - طرز فکر رحیم
    • - the best way to do this task
    • - بهترین روش انجام این کار
    • - In no way can he be called lazy.
    • - به هیچ‌وجه نمی‌توان او را تنبل خواند.
    • - the special way of operating this satellite
    • - شگرد مخصوص به‌کار انداختن این ماهواره
    • - She is fat and wants to stay that way.
    • - او چاق است و میل دارد همان‌طور بماند.
    • - Sohrab's way of writing
    • - شیوه‌ی نگارش سهراب
    • - ways of helping the poor
    • - طرق کمک به فقیران
    • - You will never succeed that way.
    • - اینجوری هرگز موفق نخواهی شد.
    • - When you get used to his ways, you'll like him.
    • - وقتی با خصلت او آشنا شوی، از او خوشت خواهد آمد.
    • - (to) justify the ways of God to man
    • - (میلتون) توجیه رفتار خداوند نسبت به انسان
    • - The doctor's way with children made him popular.
    • - طرز رفتار دکتر با کودکان او را محبوب کرد.
    • - His house is a little way out of town.
    • - خانه‌ی او در فاصله‌ی کمی از شهر قرار دارد.
    • - Success is a long way away.
    • - موفقیت در فاصله‌ی دوری قرار دارد.
    • - Turn your head this way.
    • - سرت را به این طرف بچرخان.
    • - sound of explosions coming from Dunkirk way
    • - صدای انفجارهایی که از سمت دنکرک به گوش می‌رسید
    • - a four-way discussion
    • - مذاکره‌ی چهار جانبه
    • - a three-way switch
    • - یک سوییچ سه‌راهه
    • - The sick man is in a bad way.
    • - حال مرد بیمار وخیم است.
    • - Stock investment, an activity which he had entered in a small way.
    • - سرمایه‌گذاری در سهام فعالیتی (بود) که به مقدار کمی در آن دست داشت.
    • - By the way, did you bring my book?
    • - راستی، کتابم را آوردی؟
    • - She gave way to tears.
    • - نتوانست از گریه خودداری کند.
    • - with things the way they are
    • - طبق شرایط موجود
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
  • adverb
    دور، دوردست، بعید
  • adverb
    بسیار، به مراتب، زیاد
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد way

  1. noun method, technique
    Synonyms: action, approach, contrivance, course, course of action, custom, design, expedient, fashion, form, groove, habit, habitude, hang-up, hook, idea, instrument, kick, manner, means, measure, mode, modus, move, outline, plan, plot, policy, practice, procedure, process, scheme, shot, step, stroke, style, system, tack, thing, usage, use, vehicle, wise, wont
  2. noun direction, route
    Synonyms: access, admission, admittance, advance, alternative, approach, artery, avenue, bearing, boulevard, byway, channel, course, distance, door, drag, elbowroom, entrance, entrée, entry, extent, forward motion, gate, gateway, headway, highway, ingress, journey, lane, length, line, march, movement, opening, orbit, passage, path, pathway, progress, progression, ride, road, room, row, space, stone’s throw, street, stretch, tendency, thataway, thoroughfare, track, trail, trend, walk
  3. noun characteristic, habit
    Synonyms: aspect, behavior, circumstance, condition, conduct, consuetude, custom, detail, fashion, feature, fettle, form, gait, groove, guise, hook, idiosyncrasy, kick, manner, nature, particular, personality, point, practice, praxis, respect, sense, shape, shot, situation, state, status, style, thing, tone, trait, trick, usage, use, wont

Phrasal verbs

  • give way

    تسلیم شدن، عقب‌نشینی کردن

    در هم شکستن، تاب نیاوردن

    مبدل کردن

    راه دادن، راه باز کردن

  • make way

    پیش رفتن، پیشرفت کردن

Collocations

Idioms

  • all the way

    1- سرتاسر، از اول تا آخر، تا آخرین حد یا محل 2- کاملاً، صد‌در‌صد

  • by the way

    در ضمن، ضمناً، راستی

  • give way to

    جایگزین شدن، عرصه را (برای کسی یا چیزی) خالی کردن

    راه باز کردن، خود را کنار کشیدن

    از پای درآمدن، مقهور شدن، کوتاه آمدن

  • go one's way (or come one's way)

    بر وفق مراد کسی بودن

  • go out of one's way

    به‌عمد کاری را انجام دادن، کوشیدن، فعالیت فوق‌العاده کردن

  • go the way of (something)

    نابود شدن، دچار همان سرنوشت شدن

  • have everything one's own way

    کاملاً به میل خود عمل کردن، صاحب اختیار بودن

  • have it both ways

    هم خدا و هم خرما را داشتن، از هر دو امکان برخوردار بودن

  • in a way

    به‌گونه‌ای، به‌نوعی، به‌طریقی، از جهتی، یک‌جورهایی، راستش، تا حدی، تا اندازه‌ای

  • lead the way

    1- سرمشق بودن، نمونه بودن 2- پیشگام بودن، پیشاپیش حرکت کردن

  • make one's way

    1- پیشرفت کردن 2- ادامه دادن 3- کامیاب شدن

  • on the way out

    1- در شرف موت، درحال مرگ 2- روبه‌زوال، درحال از مد افتادن

  • parting of the ways

    جدایی، پایان همکاری یا رابطه

  • see one's way (clear)

    1- مایل یا آماده به انجام کاری بودن 2- انجام‌شدنی پنداشتن

  • take one's way

    (قدیمی - شاعرانه) به مسافرت رفتن

  • under way

    در حرکت، در دست اقدام، در شرف وقوع

  • way to go!

    احسنت!، آفرین!، دمت گرم!

لغات هم‌خانواده way

ارجاع به لغت way

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «way» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/way

لغات نزدیک way

پیشنهاد بهبود معانی