منسجم به انگلیسی

آخرین به‌روزرسانی:
  • محکم، دارای انسجام
  • فونتیک فارسی

    monsajem
  • صفت
    cohesive, coherent, integrated, knit, consistent, forcible, solid, well-wrought
    • - منسجم بودن

    • - to cohere, to be coherent, to be consistent, to be well-wrought
    • - طراحی منسجم وبسایت برای کاربران پیدا کردن چیزی را که به دنبالش بودند، راحت کرده بود.

    • - The cohesive design of the website made it easy for users to find what they were looking for.
    • - مقاله ساختار منسجمی نداشت.

    • - The essay lacked a coherent structure.
پیشنهاد و بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد منسجم

لغات نزدیک منسجم

پیشنهاد و بهبود معانی