امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Lay-by

    ˈleɪbaɪ ˈleɪbaɪ
    آخرین به‌روزرسانی:

    توضیحات

    شکل نوشتاری این لغت در حالت فعل (Verb): lay by

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    noun countable
    انگلیسی بریتانیایی بخش عریض‌، پهلوگاه اضطراری (برای توقف اضطراری در جاده)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    خرید اشتراک فست دیکشنری
    - The lay-by was filled with cars, indicating that many drivers needed a quick rest.
    - بخش عریض‌ مملو از ماشین‌ بود که نشان می‌داد بسیاری از رانندگان به استراحت سریع نیاز داشتند.
    - As we approached the lay-by, we noticed a sign indicating that it was a designated rest area for tired drivers.
    - وقتی به پهلوگاه اضطراری نزدیک شدیم، متوجه تابلویی شدیم که نشان می‌داد این مکان برای استراحت رانندگان خسته است.
    verb - transitive
    ذخیره کردن، پس‌انداز کردن، کنار گذاشتن (برای استفاده در آینده)
    - It's important to lay by money for retirement.
    - مهم است که برای بازنشستگی پول ذخیره کنیم.
    - I always lay by a portion of my salary each month for emergencies.
    - من همیشه بخشی از حقوقم را هر ماه برای مواقع اضطراری کنار می‌گذارم.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد lay-by

    1. verb To hoard
      Synonyms: hoard, put-aside, build up savings
    2. noun Designated paved area beside a main road where cars can stop temporarily
      Synonyms: pull off, rest-area, rest stop, layby

    ارجاع به لغت lay-by

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «lay-by» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/lay-by

    لغات نزدیک lay-by

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    جعبه خزانه جفت و جور کردن واقعیت جلسه ارتباط با مردگان جلسه محاوره جلسه گفت و شنود جلوس کردن جلوه خود نمایانه جمنده جنباندن ناگهانی جنبش مدرسی جنبه سود جویی دادن به جنتیانا جنجال آمیزی جنوبگانی جنگار جنگپرواز جهانگیرانه جهشمند جهش دادن جهندگی داشتن جواب دادنی جواب قبول جواهر کم بها جودوسری جور شده با خیاطی جوراجور کردن جوزغه جوهر پس دادن جوهرعصیرمعده جوهرکرم جکش خور جگردیس جیک جیک مانند