to accumulate, to add (up), to amass, to collect, to gather, to muster, to raise, to pick (up), to summon
زندانیان سیاسی را همگی در یکجا جمع کردند.
They gathered all the detainees in one place.
بهمجرد اینکه پول کافی جمع کردند، تصمیم گرفتند به سفر بروند.
As soon as they amassed enough money, they decided to take a trip.
کتابهای زیادی که در خانهی او گردوغبار جمع میکنند.
Plethoric volumes that collect dust in his house.
to draw in, to retract, to pull back, to furl, to fold
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
لطفاً نقشه را قبلاز اینکه کنار بگذاری، جمع کن.
Please fold the map before putting it away.
او تصمیم گرفت پتو را جمع کند و در کمد بگذارد.
She decided to fold the blanket and store it in the closet.
گربه وقتی که خطر را در نزدیکی حس کرد، چنگالهایش را جمع کرد.
The cat retracted its claws when it sensed danger was nearby.
to constrict, to contract, to cringe, to purse
صورتش را هنگام یادآوری آن حادثهی شرمآور جمع کرد.
His face constricted in cringe as he recalled the embarrassing incident.
او مجبور شد لبهایش را جمع کند تا تعجبش را پنهان کند.
She had to constrict her lips to hide her surprise.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «جمع کردن» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/جمع کردن