مستقل به انگلیسی

آخرین به‌روزرسانی:
  • خودگردان، آزاد، مختار
  • فونتیک فارسی

    mostaghel(l)
  • صفت
    independent, self-ruling, self-sufficient, self-governing, free-standing, autonomous, separated, sovereign, allodial, free
    • - کشور مستقل

    • - an independent country
    • - او می‌خواهد از والدینش مستقل باشد.

    • - She wants to be independent of her parents.
    • - او زن مستقلی است که می‌تواند از خودش مراقبت کند.

    • - She's an independent woman who can take care of herself.
پیشنهاد و بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد مستقل

پیشنهاد و بهبود معانی