to accept, to agree, to consent, to acquiesce, to approve, to assent, to accede, to receive, to sanction
to accept
to agree
to consent
to acquiesce
to approve
to assent
to accede
to receive
to sanction
من چارهای جز پذیرفتن پیشنهاد او نداشتم.
I had no option but to accept his offer.
من شرایط قرارداد را پذیرفتم.
I agree the terms of the contract.
to admit, to welcome, to allow to enter, to let in
to admit
to welcome
to allow to enter
to let in
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
ما مشارکت شما را در این رویداد میپذیریم.
We welcome your participation in the event.
مدرسه تصمیم گرفت امسال دانشآموزان بیشتری را بپذیرد.
The school decided to let in more students this year.
to admit, to concede, to aver, to grant
to admit
to concede
to aver
to grant
پذیرفتن شکست هرگز آسان نیست، اما گاهی اوقات بهترین راهحل است.
It's never easy to admit defeat, but sometimes it's the best course of action.
او اشتباه را پذیرفت و عذرخواهی کرد.
She conceded the mistake and apologized.
با کلیک بر روی هر مترادف یا متضاد، معنی آن را مشاهده کنید.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «پذیرفتن» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۱ مهر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/پذیرفتن