فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Suicide

ˈsuːəsaɪd ˈsuːəsaɪd / / ˈsjuː-

شکل جمع:

suicides

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable B2

خودکشی، انتحار، مرگ خودخواسته

The high rate of suicide among young people is a growing concern for mental health professionals.

نرخ بالای خودکشی میان افراد جوان یک نگرانی روزافزون برای متخصصان سلامت روان است.

The suicide of a loved one can have a profound impact on family and friends.

خودکشی یک عزیز می‌تواند تاثیری عمیق بر خانواده و دوستانش داشته باشد.

verb - intransitive verb - transitive

خودکشی کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

The young man's depression drove him to attempt suicide.

افسردگی مرد جوان باعث شد دست به خودکشی بزند.

After losing his job and his home, he felt like he had nothing left and wanted to suicide.

بعد از از دست دادن شغل و خانه‌اش احساس می‌کرد چیزی برایش نمانده و می‌خواست خودکشی کند.

adjective

خودآسیبی، وابسته به خودکشی

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد suicide

  1. noun the act of killing yourself
    Synonyms:
    self-destruction self-murder self-slaughter self-annihilation felo-de-se hara-kiri seppuku kamikaze suttee

ارجاع به لغت suicide

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «suicide» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/suicide

لغات نزدیک suicide

پیشنهاد بهبود معانی